جدول جو
جدول جو

معنی راه برداشتن - جستجوی لغت در جدول جو

راه برداشتن(تَ زَ شُ دَ)
آغاز به راهروی کردن. آغاز رفتن کردن. راهی شدن. روانه شدن. برفتن درآمدن. رفتن آغازیدن:
راه برداشت، میدوید چو دود
سهم زد زآن هوای زهرآلود.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیه برداشتن
تصویر غیه برداشتن
بانگ برآوردن، فریاد بلند کشیدن، غیه کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گام برداشتن
تصویر گام برداشتن
به راه افتادن، قدم بر داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده برداشتن
تصویر پرده برداشتن
پرده از روی کسی یا چیزی کنار زدن
کنایه از حقیقت کاری را آشکار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده برداشتن
تصویر گرده برداشتن
طرح کردن یا کپی برداشتن از روی تصویر یا نوشته ای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن، کج شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ کَ / کِ دَ)
راه برداشتن. طی طریق کردن. راهی شدن. عازم شدن:
به چونین بیابان و ریگ روان
سپه برد و برداشت ره پهلوان.
اسدی.
رجوع به راه برداشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
کج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده برداشتن
تصویر پرده برداشتن
پرده برانگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
بلند کردن باری را از دوش و گردن و پشت کسی یا چارپایی، آبستن شدن حامله شدن، تخفیف دادن رنجهای کسی. یا بار برداشتن از دوش کسی. باو کمک کردن ویرا یاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای برداشتن
تصویر پای برداشتن
فرار کردن گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غله برداشتن
تصویر غله برداشتن
پارودن چاش برداشتن گرد آوردن غله
فرهنگ لغت هوشیار
چون کودک متولد شود قابله انگشت مالیده بعسل را بکام او زند و زقه در حلقش ریزد بنا گوش کردن: (برداشته آسمان ز خون کام مرا کر دست چنین بزرگ اندام مرا . {} خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشه حجام مرا) (محمد سعید اشرف)
فرهنگ لغت هوشیار
براه افتادن قدم برداشتن گام برگرفتن رفتن: به بهزاد بنمای زین ولگام چو او رام گردد تو بردار گام، عمل کردن رفتار کردن: بکام دل خویش برداشت گام شده شاد دل یافته کام و نام
فرهنگ لغت هوشیار
با خاکه زغال و غیر آن تصویر چیزی را طرح کردن طراحی کردن: شد غبار آلوده خط روی چون گلنار تو حسن گویی گرده بر میدارد از رخسار تو. (سعید اشرف)
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن اسممحو کردن نام: گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبک روحان نگین را میشود قالب تهی گرنام بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قصه برداشتن
تصویر قصه برداشتن
((~. بَ تَ))
عرض حال دادن، دادخواهی نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
((بَ تَ))
پیچیدن چوب یا تخته تر پس از خشک شدن
تاب برداشتن چشم: کج شدن چشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پای برداشتن
تصویر پای برداشتن
((بَ تَ))
فرار کردن، گریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
Warp
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
déformer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
לעיוות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
विकृत करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
membengkokkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
บิดเบือน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
vervormen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
deformare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
deformar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
deformar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
zniekształcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
деформувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
verziehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
деформировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تاب برداشتن
تصویر تاب برداشتن
ゆがめる
دیکشنری فارسی به ژاپنی